♥عاشقانــه♥سلطان غـ ـــم♥
آخرین سنگر سکوته! خیلی حرفا گفتنی نیست!
افکار پوسیده ی خود را در هم ادغام میکند
و از ان دریچه ای میسازد رو به آرمشی که هرگز فراهم نشد
دلش برای ارمش درون تنگ شده بود و
هر شب خود را در اغوش سردرگمی زندگی میدید
چقدر بی احساس
احساس زندگی اش را در هم کشیدند و به یغما بردند
و میدانی چرا ؟
نه هیچکس نفهمید و ندانست که چه شد
زندگی اش در هم کشیده شد
و حال پوسیده پوسیده میرود از این جهنمی
که جهنمش را ساخته اند برایش و
تکیه میدهد به دیواری که پر از ترک و شکستگیست
ساعتی در هم میرود همچون ساعت های دیگر
__نســــــــــــــیم__
نوشته شده در دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:, ساعت
20:19 توسط نســــــــــیم| نظر بدهید |
قالب : بلاگفا |