♥عاشقانــه♥سلطان غـ ـــم♥

آخرین سنگر سکوته! خیلی حرفا گفتنی نیست!

 

میــدانــی؟

گــاهــی سنــگ دل تــریــن آدم دنیــا هــم کــه بــاشــی

یــک لحظـــه

یــک آن

یــاد کســی روی قفســه ی سینــه ات

سنگینــی میکنــد

آن لحظـــه بــه طـــور کــامـــلا" غــریــزی

نفــس عمیقــی میکشــی

تــا سنــگ کــپ نکـنــی

نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت 19:39 توسط نســــــــــیم| |

 


                                          بـــه یـکــدیـر دروغ نگــــوییـــد ...

 

                                 آدم اســـت ...

 

                       بـاور می کنـــد ....

 

                 دل می بنــدد...





نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:16 توسط نســــــــــیم| |

 

ازآدم‌ها بگذر!


دلت را بزرگ ‌تر کن...


ناراحت این نباش که چرا


جاده‌ی رفاقت با تو همیشه یک‌طرفه است....


مهم نیست اگر همیشه یک‌طرفه‌ای...


.
شاد باش که چیزی کم نگذاشته‌ای


و بدهکار خودت،


رفاقتت


و خدایت نیستی..


 

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 19:41 توسط نســــــــــیم| |

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 19:40 توسط نســــــــــیم| |

 

 

وقتی چشمهایت را به رویم بستی

آفتاب دلخوشی ام...

و دریای احساس، در شمال قلبم گندید...

...

قاتل عزیز!

کدام آلودگی

اکوسیستم ما را به هم زد؟
! ...


نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 19:36 توسط نســــــــــیم| |

 

عینکت را بگذار و مثل مرد بیا پای میز... !


اینگونه که به من خیره گشته ای!


حق را به تو خواهم داد... !!!


 

نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 19:33 توسط نســــــــــیم| |

 

 

همچنان که از کوه آبشاری مهربان جاری ست


درون من دختری ست که عاشق توست...


دختری که چاقوی فراموشی بر شاهرگهایش


تشنه ی بوسه ای جاودانه است....


نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 19:30 توسط نســــــــــیم| |

 

یک روز خیره به طاقچۀ افکارت


محو افتخاراتت شدی


و به من ژولیده احساس خندیدی!


و ترکم...


اما در ترازوی عشق...


......


حالا از بالاترین نقطه


به تو لبخند می زنم...


ای برنده ی بازنده!


نوشته شده در یک شنبه 18 تير 1391برچسب:,ساعت 19:25 توسط نســــــــــیم| |

۞۞۞۞....۞۞............۞۞........۞۞۞۞.......................۞۞
۞۞۞۞.....۞۞..........۞۞......۞۞۞۞۞۞...................۞۞
......۞۞......۞۞.........۞۞....۞۞............۞۞................۞۞
۞۞۞۞.......۞۞......۞۞....۞۞...............۞۞..............۞۞
۞۞۞۞........۞۞....۞۞.....۞۞...............۞۞..............۞۞
......۞۞.........۞۞...۞۞.......۞۞............۞۞................۞۞
۞۞۞۞..........۞۞۞۞...........۞۞۞۞۞۞......۞۞۞۞۞۞
۞۞۞۞.............۞۞..................۞۞۞۞.........۞۞۞۞۞۞

نوشته شده در جمعه 5 خرداد 1391برچسب:,ساعت 18:40 توسط نســــــــــیم| |

 

                                                                                

 

گلــــــــوی آدم را


باید گاهــــــــــی بتراشند ...


تا برای دلتنگـــــــــی های تازه جا باز شود


دلتنگی هایی که جـــــــــایشان نه در دل


که در گلــــــــوی آدم است


دلتنگی هــــــــــایی که می توانند آدم را خفه کنند

نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:33 توسط نســــــــــیم| |

 

هر روز نبودنت را بر دیوار خط می کشم .


ببین این دیوار لامروت ...


دیگر جایی برای خط زدن ندارد !

 

 


خوش به حال تو که خودت را راحت کردی .


تنها یک خط کشیدی آنهم روی من !


نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:31 توسط نســــــــــیم| |

 

 

 

اشک هایم را در یک بطری جمع کرده بودم.....


خیلی وقت است که رفته ای....


فکر کنم دیگر شراب نابی شده ....


بدون تو همه ی آن را میخورم....


فقط به سلامته کسایی که بی کسن ولی ناکس نیستن......


نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:28 توسط نســــــــــیم| |

 


بــــانو

"حـــــوا "


.... تو مگر سیب را پوست کندی خوردی ؟


که دنیا اینگونه پوست ما را می کند ...!


نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:19 توسط نســــــــــیم| |

 

 

مـــی بـــرم ایـــن دل را

بـــه هزار ویک بیراهه

تا٬                                   

گــــم کنم راه آشنای تو را     

امـــا نمی دانم

چه دردی ست بیراهه ها نیز

به تـــــو ختم می شوند . . . !


نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:13 توسط نســــــــــیم| |

 

گــاه دلم می‌گیرد ،

گــاه زندگی سخت می‌شود .

گــاه تنها ، تنهايي آرامش مي آورد


گــاه گذشته اذيتم مي كند .

 

گــاه هوایت دیوانه‌ام می‌کند .


این " گــاه " ها ، گــهگاه

 

تمامِ روز و شب من می‌شوند ...

 

آن وقت بغض راه گــلویم را می‌گیرد ... !


درست مثل همین روزهــا ...


نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:10 توسط نســــــــــیم| |

 

ببـــیــــــن

این اسمش دلــــــه !

اگر قرار بــــــود بفهمه که فاصله یعنی چــــــــی

اگر قرار بــــــود بفهمــــه که نمیشــــه

میشد مغــــــــز !

دلـــــه ..

نمی فهمــــــه … !

خواستم اطلاع بدم.

 

نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:4 توسط نســــــــــیم| |

امروز تا سر حد مرگ

قسمت آخر را بازی خواهم کرد...

قسمتی که تو خواهی گفت

هرگز دوستت نداشته ام

 

 

نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:2 توسط نســــــــــیم| |

نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 17:0 توسط نســــــــــیم| |

 

 

بگذار ديوانه صدايم كنند



بگذار بگویند مجنون



فرقی نمی کند


! من تمام هويت خود را


زمانی که ديگر اسمم را صدا نزدی از ياد برده ام...!


 

نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:57 توسط نســــــــــیم| |

 

 

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:53 توسط نســــــــــیم| |

بی وجدانی چون گلی ست!

که وقتی درونت شکفت!

به خود گفتم

یاد خارستان عشقت به خیر... !!!


 

نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:52 توسط نســــــــــیم| |

 

امشب برای محکمه قاضی تویی خدا


بشکاف غربت دل ما را جدا جدا


یکبارهم 'قلم که نداری' اشاره کن


من مینویسمش تو ولی استخاره کن


بشنو وازعدالت خود استفاده ای..


اصلا به حرفهای دلم گوش داده ای؟


یادت که هست آمدنش را؟ فریب بود


مثل وصال آدم و حوا و سیب بود


:"
آسوده باش دلهره هایت برای من


اما کنارعشق، وفایت برای من"


وقتی سکوت راکدِ دل را صداشکست


وقتی که در لباس وفا، بی وفا نشست


دیدم که عاشقانه نگاهش دروغ بود

انگار قلب خاطره هایش شلوغ بود


رحمی بکن دلیل بیاور چرا نماند؟


گفتی که:'وعده شرطِ وفا' ازقضا..نخواند!


چیزی بگو خدا که شکستم میان وهم


باور بکن مرا،غم این شعر را بفهم


حتماً صدای بی کسی ام را شنیده ای


شاید تو هم به آخر دنیا رسیده ای..


نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:46 توسط نســــــــــیم| |

 

 

میدانی


تمام زمزمه ی این روزهایم این است...



"
حال" من خوب است


اما لطفاً شما باور نکنید

نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:42 توسط نســــــــــیم| |

وقتی تو داشتی میرفتی

 

   من هم داشتم می رفتم

 

   اما تو از پیش من

 

 

                       من از دنیا

نوشته شده در سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:35 توسط نســــــــــیم| |

اگه مَردی ؟!! مَرد بمون

 

اگه نیستی نامَردی نکن … !!

 

اگه تنهایی؟!! تنها بمون

 

اگه نیستی تنهاش نذار … !!

 

… … … اگه نجیبی ؟!! نجابت کُن

 

اگه نیستی هرزگی نکن … !!

 

اگه عاشقی ؟!! عاشق بمون

 

اگه نیستیحُرمتِ عشقو نَشکنَ

 



 

نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:41 توسط نســــــــــیم| |

ایـــن روزهــا

 

نـه حوصــله ی دوسـت داشتن دارم

 

نـه مـیخواهــم کسـی دوســـتم داشته باشــد!

 

بــگذاریـد ایـن خـانـه

 

نفســهای آخــــرش را آرام آرام هـم کـه شده


بــکشد هـنوز تـوان بـریدنِ نفسـها را ندارم!


نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:36 توسط نســــــــــیم| |

 

وقتی چشمـ ـانمــ را روی همــ می گذارمـــ


خوابـــ مـ ـرا نمی بــ ـرد


تــ ـو را می آورد !


از میانــ فرسنگــــ ها


فاصلـ ـ ـهـ ...!


نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:34 توسط نســــــــــیم| |

 

عیب کار اینجاست که من ' آنچه هستم ' را با


' آنچه باید باشم ' اشتباه می کنم ، خیال می کنم


آنچه باید باشم هستم، در حالیکه آنچه هستم نباید باشم .


نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:27 توسط نســــــــــیم| |

از چه بنویسم؟



از آسمانی که همیشه در حال عبور است؟



یا از دلی که سوتو کور است؟



از زمین بنویسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان؟



از خاطراتی که با تو در باران خیس شد؟



یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده نشد؟



از چه بنویسم ؟؟



از نامه هایی که هیچوقت بسویت نفرستادم ؟



یا از ترانه هایی که هرگز برایت نخواندم؟



از چتری که هرگز زیر آن نایستادیم؟



یا از بدرودی که هرگز بر زبان نیاوردیم؟




نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:24 توسط نســــــــــیم| |

دوست دارم بخوابم و


صبح در سرزمینی چشم باز کنم که


فرهنگ عمومی‌اش بر اساس مثل سوسمارنشان


«خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو»


شکل نگرفته باشد.


دوست دارم وقتی بیدار می‌شوم


هنوز هویت‌ام با محیط سازگار نباشد


و حس کنم خودم هستم


نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:22 توسط نســــــــــیم| |

 

باشه بابا

 

تو عظیم مظیمی مشتی !!

 

هزار تا اسم واس خودت ردیف کردی ،

 

عشق داشتم یه بار بگمت

 

یا لوطین فوق کل لوطی

 

یا یه چیزی تو همین مایه ها ..

 

دیگه ام نیستی

 

. نه لای این شب بوها

 

نه پای اون سرو بلند

 

نه پشت علف ملف ها

 

نه از رگ گردن نزدیک تر

 

و نه حتا در بام ذهن 

 


نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:14 توسط نســــــــــیم| |

 

 

پیک آخر رو می رم به سلامتی خدا ،


که تمومه آرزوهامو


دونه به دونه جلوی چشمام پرپر کرد


تا عظمتش رو نشونم بده


نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:11 توسط نســــــــــیم| |

 

زخم های ادم سرمایه است،


سرمایه ها تو با کسی قسمت نکن،

داد نزن،

هوار نکش،

بزار این تیغی که به جونت افتاده


اینقدر زخمیت کنه که تیزیش


کند بشه..



نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:6 توسط نســــــــــیم| |

جیم جارموش می گه :

 

من نمی دونم اونایی که سیگار نمی کشن ،

 

توی این چند سال عمری که بیشتر از سیگاریا دارن ،

 

چه غلطی می خان بکنن ؟


نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:2 توسط نســــــــــیم| |

و تـو چهـ میفـَهمی از روزگـآرم..


از دلتـَنگی ام،


گـآهی به خـُدا التمـآس


میکُنــَم خوابــَت را ببینــَم،


میفـَهمی؟


فقـط خوابـــَت را......


نوشته شده در جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:37 توسط نســــــــــیم| |

 

من از آغاز می ترسم


من از پرواز می ترسم


من از آغاز یک پرواز بی احساس می ترسم!


من از تکرار می ترسم


من از انکار می ترسم


من از تکرار انکار همین احساس می ترسم!


من از سوختن نمی ترسم


من ار ساختن نمی ترسم


من از ساختن کنار سوختن احساس می ترسم!


من از تاختن نمی ترسم


من از باختن نمی ترسم


من از تاختن برای باختن احساس می ترسم!


من از احساس می ترسم


من از آغاز یک پرواز بی احساس


واسه تکرار انکار دل حساس می ترسم!


من از احساس می ترسم


من از تاختن برای باختن احساس


برای سوختن و ساختن کنار این دل حساس می ترسم!


من از پرواز بی احساس می ترسم




 

نوشته شده در جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:35 توسط نســــــــــیم| |

 

نه اینکه نخندم...نه!

اما به نیامدن همیشه ی نگاهت قسم

تمام خطوط این خنده های خواب آلود

با های های گریه های شبانه

از رخساره ی خسته و خیسم پاک میشوند..!!

 


نوشته شده در جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:32 توسط نســــــــــیم| |

دلم نگرفته از اینکه رفته ای …

 



دلگیرم از همه دوست داشتنهایی که

 

 

 

گفتی ولی نداشتی..!!

 

 

نوشته شده در جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:27 توسط نســــــــــیم| |

آهــــاے آدم هــــا ؛

مـــــرا ڪہ هـیـچ مـقـصـدے بـه نـامـم

و هـیـچ چـشـمـے در انـتـظـارم نـیـسـت را

بـبـخـشـیـد ،

ڪہ بـا بـودنـم تـرافـیـڪ ڪـــرده ام‬..!!

 

 

 

 

 

نوشته شده در جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:25 توسط نســــــــــیم| |

 

نقـــ ـآشـْـ بـاشـــ ــے

!
چِـقَــدر ميــ گيــــرے .. بيايـــے و



صَفحـــ ـــه هاے سيـــــاه دِلـَــــم را رَنــْـــ گ كُنــ ــے


؟
بـَعــــــد بـراےِ ديـــــ وارِ اُتاقـِـ دِلـَـــم


يـكــــ
روزِآفتـــــابــے بكشـ ـــے كهـ


نـــ ـور آفتــــــابــــ تا


ميـــــــآنـهــ اُتاق آمــــده باشـــــد

...
راستــ ـــے مَــ
טּ روےِ


صـــورتــَـــم يـــك خَنـــ ـــده مـے خـــوآهـــم


نــرخ ِ خـَنــْ ـــده


كه گـِــــرآטּ نيستــــــ ؟؟





نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,ساعت 22:4 توسط نســــــــــیم| |

خسته شدم از بس

به

آدمايي كه ميخوان جاي تو رو توي

 


                                 
قلبم

 

بگيرن گفتم :


                  
ببخشيد اينجا جاي دوستمه ، الان


                                  
برميگرده

 

 

نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,ساعت 22:1 توسط نســــــــــیم| |

آنروز...


تازه فهميدم...


در چه بلندايي آشيانه


داشتم...


وقتي از چشمانت افتادم...


هنوز دست و پاي دلم


درد مي كند...


چقدر شكستن سخت است...


وقتي تو داري نگاه


ميكني...!

 

نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,ساعت 21:58 توسط نســــــــــیم| |

هيچ وقت بي خداحافظ


كسي را ترك نكن نميداني


چه درد بدي است پير شدن


در


كوچه هاي بي خداحافظ......!!!


 

 

نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,ساعت 21:56 توسط نســــــــــیم| |

 

اهـل پنهـان كـاري نيستـم


اعتـرافـــ ميكـنم


زمـانـي دل ِ يكـي را


سوزانـدم


حـالـا


يكـي ... يكـي ... يكـي


دلـم را ميـسوزانـند !


 

نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,ساعت 21:54 توسط نســــــــــیم| |

مســتـــقــيــــم !؟


دربـــســــت


!
؟
مـــدتـــهاســـت مـــانـــده ام


...!
در ايـــن شهـــــر شلــــوغ و پـــر تــــرافيـــك,


كســــي


ديــــگــر دلــــــم را نــمي بـَـــرد
...


نوشته شده در دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:,ساعت 21:51 توسط نســــــــــیم| |

قالب : بلاگفا