♥عاشقانــه♥سلطان غـ ـــم♥

آخرین سنگر سکوته! خیلی حرفا گفتنی نیست!

نوشته شده در پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:30 توسط نســــــــــیم| |

نـــمے دانــمـ چـــرا ... ؟


عادتـــــ کــَـرده ایم کـــه یــکے بــاشـد ...


و دیـگـــرے نبــاشـد


انــگار اگــر هر دو باشند ،


تـمــــام معادلات دنـــیا به همـ ـمے ریـــزد...



نوشته شده در پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:18 توسط نســــــــــیم| |



                                       خواستن ..


                                همیشه توانستن نیست


                                        گاهی فقط...


                                  داغ بزرگی است...


                    
       که تا ابد بر دلت می ماند

 

نوشته شده در چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:41 توسط نســــــــــیم| |

لعنتی......


تمــــامِ وجودم


تو را


میخواند....


موجِ شورشِ خواستنت


میانِ اندامم


نیازت را


فریاد میزند...


کودتا ایست


در من


امشب !!!

                               
....
بیا...


بیا وُ ...


تمامِ این ، نا آرامی ها را

 


سرکوب کن

 

 


 

نوشته شده در چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:37 توسط نســــــــــیم| |


چهارشنبه سوری امسال


خاطراتت را می سوزانم


و می پرم از خواب و خیال داشتنت


فراموش خواهم کرد چه شادمانه می سوختم به رسم عاشقی


و حیف از همه ی آن چهارشنبه هایی که


سوختم و سودی نبود


حیف از چهارشنبه هایی که سوری نبود



نوشته شده در سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:,ساعت 18:44 توسط نســــــــــیم| |

 

سلام به همتون..

 

چارشنبه سوريه همتون مبارك باشه...

 

آهاي دختر پسراي ايروني

حواستون باشه آيين آريايي ما ايرانيارو امشب خوب حفظ كنيد.......

 

يه جورايي شب آرزوهاس..

 

اميدوارم همه به آرزوهاي قشنگتون برسيد.....

 

مواظب خودتون و خوبياتون باشين

 

و لحظه سال تحويل همه دوستاتون رو دعا كنيد...

 

امشبم نريد بيرون..شيطوني هم نكنيد...


نوشته شده در سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:,ساعت 18:40 توسط نســــــــــیم| |

 

دود سیگارم را بیشتر از تو دوست دارم...


                 کم رنگ هست...


اما دو رنگ نیست...


نوشته شده در جمعه 19 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:5 توسط نســــــــــیم| |


اگه میخواى یكــــــیو از دست بــدى.. .


فقط كــافـیـه            



دوســــتـش داشـته باشـى ....

 


هــــــــــــــــــمـیـن!!!!!



نوشته شده در جمعه 19 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:39 توسط نســــــــــیم| |



ﻣﺸﺘﯽ ﺍﺯ "ﺧﺎﮎ" ﺑﺮﻣﯿﺪﺍﺭﻡ!!...


ﺷﺎﯾﺪ....


ﺍﯾﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﯿﻤﻪ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ



ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺧﻠﻘﺶ ﮐﻨﺪ

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:58 توسط نســــــــــیم| |

 

 

شب ها خواب در چشمان ترم می شکند


موج آتشین ان روز هنوز هم زندگیم را گرفته و رها نمی کند


چیزی از زندگی جز عبث بودن را نشناختم


دوست دارم پای بر سر امواج نهم و با فریاد بر آب کوبم


زیرا من نیز در سرزمینی غرق در رویا زیستم


و نمی دانستم روزی می شکنم و


حالا غرق در غم هایم هستم


و من آن تخته پاره ام که بی خودانه سیلی خور اقیانوسم


گر چه بیرون اقیانوس تیره بود و سرد



آن شب هنگام وداع دانستم که دیگر همه جا تیره و سرد می ماند


و چه سرمایی


گاهی با خود می گویم چه می شود که کمی بد

دهنی کرد و داد زد پس خاک بر سرت که نتوانستی بفهمی

 

ته نوشته : تا حالا شده فکر کنین خیلی تنها هستین


و احتیاج داشته باشین که تو اغوش کسی باشین ؟


یا با کسی حرف بزنین ؟

کسی که شما رو درک کنه تو آغوشش آرامش داشته باشه


آره من الان این احساس رو دارم


این روزا خیلی چرند و پرند می گم


باید کتاب چرند و پرند ۲ رو بزنن به نام من


حالا واقعا چرت و پرت می گم ؟


 

**نســیم**

 


نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:52 توسط نســــــــــیم| |

 

این دیده نیست، لایق دیدارِ رویِ تو

 

چشمی دگر بده ، که تماشا کنم تو را ...

 

اللهم عجل لولیک الفرج

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 13:59 توسط نســــــــــیم| |

ســــــــــــــــــکوت کن ؛


سکـــــــــــــــوت..


خدا خواب است !!


مبادا بیدار شود..


یک سیب خوردیم و فهمید آن شد..!!


حال اگر بیدار شود و ببیند زمینش را اینگونه به گند کشیدیم ،


تمام زمینیان را به صلابه میکشد..!!


نوشته شده در دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:34 توسط نســــــــــیم| |

می نوشم آخرین جرعه از این سال را

 

و نگاهم خیره میماند به تقویم و ساعت

 

که باز فرا

 

میرسد نوروز و من تنفر وجودم را فرا میگیرد

 

من تنفر دارم از این نوروز ها و

 

باز سالهایم پر از درد و خستگیست 

 

حسم مرده و خودم هم همچون مرده ی متحرکی هستم

 

که فقط راه میروم و کوک میشوم با خوردن جرعه ای اب

 

و خوردن تکه ای نان

 

  نه ادم کوکی هستم نه مرده ی متحرک

 

و امسال نیز همانند سالهای دیگر

 

لحظه ی تحویل سال میروم در خواب و

 

فراموش میکنم عید را

 

نه ذوقی برای نو شدن و نه ذوقی برای تبریک گفتن چرا ؟

 

پی نوشته:قبلا عید برام خیلی مهم بود

 

اما  نمیدونم چرا دیگه دوسش ندارم و برام اهمیتی نداره

 

یعنی الان دیگه هیچ چیز اهمیتی نداره

 

و دوست هم ندارم به کسی تبریک بگم

**نســـــــــیم**

 

 

نوشته شده در دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:27 توسط نســــــــــیم| |

نوشته شده در دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:33 توسط نســــــــــیم| |

سکوت می کنم ای روزگار !!


                           
و تو هرچه دلت می خواهد بد ببار..


ما به این قصه ی تو عادت کرده ایم..!!

 

نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:26 توسط نســــــــــیم| |

 

آب در هاون کوبیدن است ؛


اینکه من شعر بنویسم و تو فال قهوه بگیری..


وقتی ؛


آخر همه ی شعرهای من ، تــو می آیی


و تــهِ همه ی فنجان های تو ، من میـــروم..!!


نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:22 توسط نســــــــــیم| |

نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:18 توسط نســــــــــیم| |

 

صدا..


دوربین..


حرکـت..


باز هم برایم نقش بازی کن ،


نقش یک عاشـق ِ دلـداده..!!


نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:14 توسط نســــــــــیم| |

خدا جون اصلا حواست به ما نیستا .!!


شبِ یلدا که تنهاییم ،


شبای محرم که بی
کَسیم !!


شبِ عروسیا و مهمونیا که جفتا رو میبینیم آه میکشیم..


شب چهارشنبه
سوری هم کسی نیست باهم از رو آتیش بپریم !!


پس بیا یه لطفی بکن و شبِ اولِ قبر هم بیخیالِ ما بشو..!!


نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:11 توسط نســــــــــیم| |

 

دلتنگ که باشی آدم دیگری می‌شوی ؛


خشن‌تر ، عصبی‌تر ، کلافه‌تر و تلخ‌تر !!


و
جالب‌تر این‌که با اطراف هم کاری نداری ،


همه اش را نگه می داری


و دقیقا سر همان کسی خالی می‌کنی که دلتنگ اش هستی..!!


نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:9 توسط نســــــــــیم| |

 

خدایا در این شب هایی که همه

 

دم از عید و بهار می زنند،

 

هیچ کس گرسنه سر بر بالین نگذارد،

 

هیچ پدری شرمنده فرزند خویش نشود،

 

حسرت خرید لباس عید بر دل هیچ کودکی نماند،

 

خــــــــــــــــــــدایا ...


نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:10 توسط نســــــــــیم| |


ميگن شبا فرشته ها از آرزوي آدما


قصه ميگن واسه خدا...



خدا كنه همين شبا


گفته بشه قصه تو واسه خدا...


نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:7 توسط نســــــــــیم| |

بهار : وقتی اشک برف ها در میاد

 

 

قندیل : دندان زمستان

 

 

زمستان : دوران سربازی درخت ها

 

 

ماه : قرصی که درد عاشق را تسکین می دهد

 

 

تنهایی : وقتی که سکوت ولوله به پا می کند

 

 

گونه : پیاده رو اشک

 

 

چشمک : لکنت چشم

 

 

شب : سرنوشت روز

 

 

زمین : توپی که همه را به بازی می طلبد

 

.

زندگی : فعل استمراری

 

 

قبر : رختکن جهت آماده شدن برای مرحله دوم زندگی

 

 

دنیا : سکوی پرتاب انسان

 

 

 مادر: میان بٌر مسیر کمال

 

 

انسان : ترجمه کتاب آفرینش

 

 

 

خـــــــــــــدا: مخفف سه واژه خلوتگاه دل انسان

 

 


نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:3 توسط نســــــــــیم| |

به نماز آیـــ ـــــــــــــ ــــاتــ..



مـیـــ ایسـتمـــ..




وقـتـیـــ کـِ      




یـاد تـــ ــــو




دِلـمـــ را ..
میگیرد

نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:55 توسط نســــــــــیم| |

 

سوختم باران !


 

سوختم !


 

باران بزن شاید تو خاموشم کنی


 

شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی!


نوشته شده در شنبه 13 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:35 توسط نســــــــــیم| |

نماد عشق یک قلب است.

 

اما نماد عاشقی قلبی هست که تیر وسطش خورده.

 

کمتر کسی شاید راز این قلب تیر خورده را بداند.

 

لااقل من در اینترنت هر چه گشتم

 

نه به فارسی و نه به انگلیسی در این زمینه چیزی ندیدم.

 


در نتیجه خودم می نویسمش تا هر کسی دنبال معنایش گشت،

 

جوابش را اینجا پیدا کند.

در باور یونانیان باستان هر پدیده ای یک خدایی داشت.

 

همه خدایان هم یک خدا یا پادشاه بزرگداشتند

 

 که اسمش زئوس بود.

 

یک شب به مناسبتی زئوس همه خدایان را

 

به جشنی در معبد کوه المپ دعوت کرده بود.

 


دیوانگی و جنون هم خدایی داشت بنام مانیا.

 

مانیا چون خودش خدای دیوانگی بود طبیعتا عقل درست

 

و حسابی هم نداشت و بیش از حد شراب خورده بود.

 

دیوانه باشی، مست هم شده باشی. چه شود!

 



خدایان از هر دری سخنی می گفتند

 

تا اینکه نوبت به آفریدیته رسید که خدای عشق بود.

 

حرف های خدای عشق به مذاق خدای جنون خوش نیامد

 

و این دیوانه عالم ناگهان تیری را در کمانش گذاشت

 

و از آنسوی مجلس به سمت خدای عشق پرتاب کرد.

 

تیر خدای جنون به چشم خدای عشق خورد و عشق را کور کرد.

 


هیاهویی در مجلس در گرفت و 

 

خدایان خواستار مجازات خدای جنون شدند.

 

زئوس خدای خدایان مدتی اندیشه کرد

 

و بعد به عنوان مجازات این عمل،

 

دستور داد که چون خدای دیوانگی

 

چشم خدای عشق را کور کرده است،

 

پس خودش هم باید تا ابد عصا کش خدای عشق شود.

 

از آن زمان به بعد عشق هر کجا می خواهد برود

 

جنون دستش را می گیرد و راهنمایی اش می کند.

 


به همین دلیل است که می گویند عشق کور است

 

و عاشق دیوانه و مجنون می شود.

 

پس تیر و قلب و نقش این دل تیر خورده ای که می بینید

 

ریشه در اسطوره های یونان باستان دارد.

 


بعدها رومیان باستان آیین و اسطوره های یونانیان را پذیرفتند

 

و تنها نام خدایانشان را عوض کردند.

 

در افسانه های روم باستان زئوس را ژوپیتر،

 

خدای جنون را ارا و خدای عشق را ونوس می نامیدند.

 


در نتیجه به باور آنها ارای دیوانه چشم ونوس زیبا را کور کرد.

 


عشق واقعا جنون است اما اگر دو طرفه و
 واقعی باشد

 

لذتی دارد که مپرس.

 

ولی عشق یکطرفه انسان را پریشان و خوار و حقیر می کند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت 22:35 توسط نســــــــــیم| |

نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت 15:7 توسط نســــــــــیم| |

 

ﺁﺩﻣـــــ،ـــﯽ ﻓـﻬﻤـــت


                             
ـﺮﺟــﻪ ﺍﺕ ﻣـﯿــــ؛


 
ﺁﻥ ﻫـﻢ ﺑـﻪ ﺯﺑـﺎﻥ ﺧـﻮﺩﺷـن!!


 

نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:56 توسط نســــــــــیم| |



عادت میکنم به داشتن چیزی


و سپس نداشتنش ...


عادت میکنم به بودن کسی....


و سپس نبودنش...


تنهاعادت میکنم...


اما فراموش نه،نه

نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:55 توسط نســــــــــیم| |



زیادی" عاشق نشو ... "


زیادی " اعتماد نکن ...


چون همون "زیادی"                 



بعدا "زیادی"


داغونت میکنه


نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:51 توسط نســــــــــیم| |



جایی باید ترمز کنی،


برای حست نسبت به آدمها.....


خالی بگذاریشان ،


خیلی ها پُر که باشند از تو ،.....


مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیروند...!. .


نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:45 توسط نســــــــــیم| |




باغبان خوبی نبودم برایت ؛ زود هرز رفتی ....

 

خیلی زود ... !!!.


نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:39 توسط نســــــــــیم| |



زنی..         

تنهایی اش را گریه می کند ... 

 

    

مردی...

 

گریه اش را تنهایی......

 


نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:36 توسط نســــــــــیم| |

 

لایک زدن همیشه به معنی" خوشم اومد "


یا " عالیه "


یا " مرسی "


یا ...نیست!!!


گاهی اوقات درد میکشی و لایک میزنی!


گاهی اوقات یه بغضی تو گلوت میخواد خفه ت کنه و لایک میزنی!


گاهی حرفی را می شنوی که حرف توست!


گاهی تمام خاطراتت مرور می شود! گاهی...!!!!


نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:30 توسط نســــــــــیم| |



بیش ترین دروغی که در این دنیا گفتم این کلمه است


                    خــــــــــوبــــــــــم!


نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:28 توسط نســــــــــیم| |



یه آدمایی هستن ،..


             که دلت رو واسه آدمایی که نیستن



                                          "تنگ" می‌کنن ...!


نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:24 توسط نســــــــــیم| |

 

در شهر بودم

دیدم

هر کس به دنبال چیزی می دود

 

یکی به دنبال پول

 

یکی به دنبال چهره دلکش

 

یکی به دنبال لحظه ای توجه چشمان هرزگرد

 

یکی به دنبال نان

 

یکی هم به به دنبال اتوبوسی !

 

اما دریغ

 

هیچکس دنبال

خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا

نبود

 

نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:7 توسط نســــــــــیم| |


من موهایم را در آسیاب سفید کرده ام ...


! همه شان را......


تو هم برو آنجا....


شاید برای روی سیاهت چاره ای کردی .......


نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:10 توسط نســــــــــیم| |



کـوچـکـتـــر کـــهـ بودیـــــمـ ..

 

                            ایمــانِـمــــان بـزرگـتــــر


بـــــود .. بـادبــــادکـــــ مــــے سـاخـتـیـــمـ ..

 

                         نمـــے تَـرسیـــدیــمـ بـــــاد نبــــاشـــــد


نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:6 توسط نســــــــــیم| |

نوشته شده در پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:,ساعت 16:56 توسط نســــــــــیم| |



هر چه خیس شود سنگین می شود ...

 



دروغ گفته اند که گریه سبک می کند


 

نوشته شده در چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:9 توسط نســــــــــیم| |


می شینم یه نقطه کور و به دنیا خیره می شم


نه اشتباه نکن این دفعه می خوام یه نیش خند بزنم به دنیا


و بگم هیچی نیستی


دیدی که تنفر وجودم رو فرا گرفته


تنفری که دیگه توش عشق و دوست داشتن و ... نیست


میخوام بشم یه نامرد  میخوام نامردی کنم به همه ی نامردا


هی تو فلانی میدونی چیه دلم می خواد تو هم یاد بگیری عاشق نشی



 یه نفر می گفت عشق لذت داره اما نه اصلا اینطوری نیست


و هیچ لذتی نداره به جز بدبختی


بابا عشق چیه زندگیتو بچسب


آی زندگی دیگه نمی تونی بچسبی بهم مسخرم کنی و داغونم کنی


تموم شد حالا دیگه من می خندم بهت


 ته نوشته:جالبه که این ادما آدم به شو نیستن


اینطور نیست گر چه ما که زمینی نیستیم پس بسوزن


اونایی که زمینی هستن می خوام یه دنیا واسه خودم بسازم پر از تنفر

 

                         راستی سیگار چه طعمی داره به اونم می رسیم کم کم نه!

--نســــــــــیم--


نوشته شده در چهار شنبه 10 اسفند 1390برچسب:,ساعت 10:8 توسط نســــــــــیم| |

نوشته شده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:1 توسط نســــــــــیم| |



شخصي را به جهنم مي بردند .


در راه بر مي گشت و به عقب خيره مي شد .


ناگهان خدا فرمود : او را به بهشت ببريد .


فرشتگان پرسيدند چرا ؟


پروردگار فرمود : او چند بار به عقب نگاه کرد ...


او اميد به بخشش داشت.


نوشته شده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:5 توسط نســــــــــیم| |

 

قایقتـــــ ـ می شــــ ـوم... بــ ـادبــ ـانم باش...

 


بگــــ ـذار هرچـــ ـه حرفـــــــ پشت ِ سرمـــان می زننـــ ـد مـ ـردم...

 


بـــــ ـادِ هــــ ـوا شـــ ـود...

 


دورتــــ ــرمان کنـــ ـد!


نوشته شده در دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:10 توسط نســــــــــیم| |

قالب : بلاگفا